امروز داشتم به شوخی به یکی از دوستانم که قرار است دبیر بشود، میگفتم از هر دبیر چه چیزی بیاموزد. مثلاً از دبیر ریاضی، مهربانیاش را؛ از زبان، شوخطبعی؛ از جامعهشناسی، سختگیری و اینکه هیچوقت آزمونش را لغو نمیکند. آخر سر رسیدم به دبیری که دربارهاش گفتم «مثلِ این دبیر نبودن» را یاد بگیر!
خوشحالی سران مجاهدین از وتو جدید ترامپ بر علیه ایرانبرای یکی از وبلاگنویسها یک نوشته از وبلاگ قبلیام را پیوند زدم در نظرات. همین موجب شد چند دقیقه در نوشتههای قدیمیآن وبلاگم بگردم. خودِ نوشتهها را تا حدی میشد تحمل کرد ولی امان از لحن من در جواب دادن به نظرات! عجب بچۀ مزخرفی بودم! البته آن موقعها واقعاً «متوجه نبودم» که امکان دارد لحنم چندسال دیگر از نظر خودم غیرمؤدبانه یا نامهربانانه باشد.
آموزش سوکت پراگرامینگ ( Socket Programming )چهارشنبه فروردين ۲۷ ۱۳۹۹، ۰۱:۰۵ / بازدید : ۱۰۰
چگونه دوباره به خاص نبودن خودم پی بردم یا عذرخواهی برای روزهایی که در جواب نظرات «باشه :/» زیاد میگفتمباران. باد. درخت. گنجشک. گنجشک؟ ترقه. صدا. دعوا. خانه. الگو. الگو. الگو. الگو. ذهن. هنر. حال. هنر. هنر. هنر. درس. دوست. شیشه. چای. آبی. خالی. محبت. نخواستن. نخواستن. نخواستن. نوشته. فیلم. صدا. حرکت. خسته. خیال. سیاه. سفید. رنگی. لباس. آبی. آسمان. رعد. برق. وبلاگ. کلمه. الگو. الگو. الگو. الگو. ایده. تلاش. نظر. خیال. تلاش. وَهم. تلاش. تلاش. تلاش.
بی تی اس و اکسو در سربازی!من عاشق فیلمهای زندگینامهای هستم. خیلیهایشان تابحال با روح و روانم بازی کردهاند. این فیلمها واقعیت را به شکلی هنری روایت میکنند. گاهی هنری بودنشان به اغراق کشیده میشود ولی برای من خیلی مسألهای نیست. بههرحال اینکه بهجای مستند، فیلم میبینم، اندکی توجیهش میکند.
بی تی اس و اکسو در سربازی!سلام آقای میتی.
دانلود کتاب حقوق اجتماعی و سیاسی در اسلامچندوقت پیش در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی خوانده بودم که گفته بود بعد از مدتی بخش نظرات پستهای قدیمیاش خود به خود بسته میشود. میگفت احساس خیلی بدی به پستهای قدیمیاش دارد.
افزایش قد با متد گرو تالر داینامیکطبقِ تجاربِ کوچکی چنین بهنظرم میرسد که هر فردی در گسترش واژگان فارسی، نقش زیادی دارد. نزدیکترین تجربه، همین امروز بود. اولین جلسۀ کلاس آنلاینمان با یک مشکل فنی شروع شد. نیاز داشتم به دبیر بگویم که مشکل از بچهها نیست، اینجا host که شما باشید مشکلی دارد. بهجایِ host، گفتم «میزبان».
اینجا فقط برای خودم مینویسم تا دلم خالی بشه. جدی نگیر.من معتقدترینِ آدم دنیا نبودهام. بیاعتقادترینشان هم. به چیزهای خیلی زیادی اعتقاد دارم ولی عقاید مذهبی ندارم. مذهبی نبودنم هشدار بزرگی برای دوستِ مذهبی داشتن نشد. خودم نمیخواستم که بشود. اصلاً دوستانِ اصلی من در مدرسه آدمهای مذهبی هستند. یکیشان در حضور دبیران مرد هم چادر میگذارد (میم). ولی او فکرش هم نمیرسد که خدا در دستهبندیِ «نمیدانم»های زندگیام قرار دارد.
اینجا فقط برای خودم مینویسم تا دلم خالی بشه. جدی نگیر.بعد از اینکه نوشتۀ پیشین را به پایان رساندم، دلم خواست بازم بنویسم. مطمئنم که بیدرنگ منتشر نخواهم کرد. امروز بدجوری دلم میخواهد بنویسم. دلیلش را هم میدانم. یکی که خیلی خوب مینویسد را یکی دو روز است دارم زیر و رو میکنم. شاید بگویید پس کنکورت چی شد؟ باید بگویم که دیروز تنبل شدم و روزهای پیش خوب بود. امروز هم کمیبه گند کشیده شد ولی قول میدهم بقیۀ روز خودم را جمع کنم. فهمیدهام که دردهای آدمهای عادی، بیشتر از اینکه از تنگ بودنِ مغزهایشان باشد، از گشاد بودن نشیمنگاهشان است. هرچقدر هم معمولی باشی، بعضی کارهای خوب را تشخیص میدهی ولی معلوم نیست کِی به آنها عمل کنی. این یک نکته را از کنکور خوب یاد گرفتم و همین یک نکته به هدر دادن پول و زمانم میارزد. به خواندنِ جامعهشناسی بومیمیارزد. این جامعهشناسی بومیکه میگویم، ایدۀ اصلیِ کتاب جامعه ۳ است. به درسِ پنجم که رسیده بودیم، دبیرمان گفت بچهها، بگذارید از همین الآن روندِ کار را مشخص کنم که درس این درس کمتر گیج بزنید. کلِ مسیر کتاب اینجوری است که اول رویکرد تبیینی را توضیح میدهیم. بعد میگوییم چرا بد است. بهجایش تفسیری را توضیح میدهیم و میگوییم این هم چرا خوب نیست. بعد انتقادی را توضیح میدهیم و آخر هم از دلِ انتقادی میگوییم که چرا به علوماجتماعی بومی-ایرانی نیاز داریم. کلِ مسیر کتاب را اینشکلی در ذهنتان داشته باشید.
اینجا فقط برای خودم مینویسم تا دلم خالی بشه. جدی نگیر.تعداد صفحات : 0