بعد از اینکه نوشتۀ پیشین را به پایان رساندم، دلم خواست بازم بنویسم. مطمئنم که بیدرنگ منتشر نخواهم کرد. امروز بدجوری دلم میخواهد بنویسم. دلیلش را هم میدانم. یکی که خیلی خوب مینویسد را یکی دو روز است دارم زیر و رو میکنم. شاید بگویید پس کنکورت چی شد؟ باید بگویم که دیروز تنبل شدم و روزهای پیش خوب بود. امروز هم کمیبه گند کشیده شد ولی قول میدهم بقیۀ روز خودم را جمع کنم. فهمیدهام که دردهای آدمهای عادی، بیشتر از اینکه از تنگ بودنِ مغزهایشان باشد، از گشاد بودن نشیمنگاهشان است. هرچقدر هم معمولی باشی، بعضی کارهای خوب را تشخیص میدهی ولی معلوم نیست کِی به آنها عمل کنی. این یک نکته را از کنکور خوب یاد گرفتم و همین یک نکته به هدر دادن پول و زمانم میارزد. به خواندنِ جامعهشناسی بومیمیارزد. این جامعهشناسی بومیکه میگویم، ایدۀ اصلیِ کتاب جامعه ۳ است. به درسِ پنجم که رسیده بودیم، دبیرمان گفت بچهها، بگذارید از همین الآن روندِ کار را مشخص کنم که درس این درس کمتر گیج بزنید. کلِ مسیر کتاب اینجوری است که اول رویکرد تبیینی را توضیح میدهیم. بعد میگوییم چرا بد است. بهجایش تفسیری را توضیح میدهیم و میگوییم این هم چرا خوب نیست. بعد انتقادی را توضیح میدهیم و آخر هم از دلِ انتقادی میگوییم که چرا به علوماجتماعی بومی-ایرانی نیاز داریم. کلِ مسیر کتاب را اینشکلی در ذهنتان داشته باشید.
اینجا فقط برای خودم مینویسم تا دلم خالی بشه. جدی نگیر. بازدید : 314
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 0:11